داستان گاو بنی اسرائیل در قرآن مجیدو إذ أخذنا میثقکم و رفعنا فوقکم الطور خذوا ما ءاتینکم بقوة و اذکروا ما فیه لعلکم تتقون (63) ثم تولیتم من بعد ذلک فلو لا فضل الله علیکم و رحمته لکنتم من الخسرین (64) و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت فقلنا لهم کونوا قردة خسئین (65) فجعلنها نکلا لما بین یدیها و ما خلفها و موعظة للمتقین (66) و إذ قال موسی لقومه إن الله یأمرکم أن تذبحوا بقرة قالوا أ تتخذنا هزوا قال أعوذ بالله أن أکون من الجهلین (67) قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هی قال إنه یقول إنها بقرة لا فارض و لا بکر عوان بین ذلک فافعلوا ما تؤمرون (68) قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما لونها قال إنه یقول إنها بقرة صفراء فاقع لونها تسر النظرین (69) قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هی إن البقر تشبه علینا و إنا إن شاء الله لمهتدون (70) قال إنه یقول إنها بقرة لا ذلول تثیر الأرض و لا تسقی الحرث مسلمة لا شیة فیها قالوا الئن جئت بالحق فذبحوها و ما کادوا یفعلون (71) و إذ قتلتم نفسا فادرأتم فیها و الله مخرج ما کنتم تکتمون (72) فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحی الله الموتی و یریکم ءایته لعلکم تعقلون (73) ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجارة أو أشد قسوة و إن من الحجارة لما یتفجر منه الأنهر و إن منها لما یشقق فیخرج منه الماء و إن منها لما یهبط من خشیة الله و ما الله بغفل عما تعملون (74)ترجمه آیاتو چون از شما پیمان گرفتیم در حالیکه کوه را بالای سرتان برده بودیم که آن کتابیکه بشما دادهایم محکم بگیرید و مندرجات آنرا بخاطر آرید شاید پرهیزکاری کنید (63) .بعد از آن پیمان باز هم پشت کردید و اگر کرم و رحمت خدا شامل شما نبود از زیانکاران شده بودید (64)آنها را که از شما در روز شنبه تعدی کردند بدانستید که ما بایشان گفتیم: بوزینگان مطرود شوید (65) .و این عذاب را مایه عبرت حاضران و آیندگان و پند پرهیزکاران کردیم (66)و چون موسی بقوم خویش گفت: خدا بشما فرمان میدهد که گاوی را سر ببرید گفتند مگر ما را ریشخند میکنی؟ گفت از نادان بودن بخدا پناه میبرم (67)گفتند: برای ما پروردگار خویش بخوان تا بما روشن کند گاو چگونه گاوی است گفت: خدا گوید گاویست نه سالخورده و نه خردسال بلکه میانه این دو حال پس آنچه را فرمان یافتهاید کار بندید (68)گفتند: برای ما پروردگار خویش را بخوان تا بما روشن کند گاو چگونه گاوی باشد که گاوان چنین بما مشتبه شدهاند و اگر خدا بخواهد هدایت شویم (70)گفت: خدا گوید که آن گاویست نه رام که زمین شخم زند و کشت آب دهد بلکه از کار بر کنار است و نشاندار نیست گفتند حالا حق مطلب را گفتی پس گاو را سر بریدند در حالیکه هنوز میخواستند نکنند (71)و چون کسی را کشته بودید و در باره او کشمکش میکردید و خدا آنچه را نهان میداشتید آشکار کرد (72)گفتیم پارهای از گاو را بکشته بزنید خدا مردگان را چنین زنده میکند و نشانههای قدرت خویش بشما مینمایاند شاید تعقل کنید (73)از پس این جریان دلهایتان سخت شد که چون سنگ یا سختتر بود که بعضی سنگها جویها از آن بشکافد و بعضی آنها دو پاره شود و آب از آن بیرون آید و بعضی از آنها از ترس خدا فرود افتد و خدا از آنچه میکنید غافل نیست (74)بحث روایتیدر محاسن (11) از امام صادق (ع) روایت کرده، که در تفسیر جمله: (خذوا ما آتینا کم بقوة)، در پاسخ کسیکه پرسید: منظور قوت بدنی است؟ یا قلبی؟ فرمود: هر دو منظور است..مؤلف: این روایت را عیاشی هم در تفسیر خود آورده. (12)و در تفسیر عیاشی، (13) از حلبی روایت کرده، که در تفسیر جمله: (و اذکروا ما فیه) گفته است:یعنی متذکر دستوراتیکه در آنست، و نیز متذکر عقوبت ترک آن دستورات بشوید..مؤلف: این نکته از موقعیت و مقام جمله: (و رفعنا فوقکم الطور خذوا) نیز استفاده میشود .و در در منثور (14) استکه، از ابی هریره روایت شده که گفت: رسولخدا (ص) فرمود: اگر بنی اسرائیل در قضیه ذبح بقره نگفته بودند: (و انا انشاء الله لمهتدون) هرگز و تا ابد هدایت نمیشدند، و اگر از همان اول بهر گاو دسترسی مییافتند، و ذبح میکردند، قبول میشد، و لکن خودشان در اثر سئوالهای بی جا، دائره آنرا بر خود تنگ کردند، و خدا هم بر آنها تنگ گرفت.و در تفسیر عیاشی (15) از علی بن یقطین روایت کرده که گفت: از ابی الحسن (ع) شنیدم میفرمود: خداوند بنی اسرائیل را دستور داد: یک گاو بکشند، و از آن گاو هم تنها بدم آن نیازمند بودند، ولی خدا بر آنان سختگیری کرد.و در کتاب عیون اخبار الرضا (16) ، و تفسیر عیاشی، از بزنطی روایت شده که گفت: از حضرت رضا (ع) شنیدم، میفرمود: مردی از بنی اسرائیل یکی از بستگان خود را بکشت، و جسد او را برداشته در سر راه وارستهترین اسباط بنی اسرائیل انداخت، و بعد خودش بخونخواهی او برخاست.بموسی (ع) گفتند: که سبط آل فلان، فلانی را کشتهاند، خبر بده ببینیم چه کسی او را کشته؟ موسی (ع) فرمود: بقرهای برایم بیاورید، تا بگویم: آن شخص کیست، گفتند: مگر ما را مسخره کردهای؟ فرمود: پناه میبرم بخدا از این که از جاهلان باشم، و اگر بنی اسرائیل از میان همه گاوها، یک گاو آورده بودند، کافی بود، و لکن خودشان بر خود سخت گرفتند، و آنقدر از خصوصیات آن گاو پرسیدند، که دائره آنرا بر خود تنگ کردند، خدا هم بر آنان تنگ گرفت .یکبار گفتند: از پروردگارت بخواه تا گاو را برای ما بیان کند که چگونه گاوی است، فرمود : خدا میفرماید: گاوی باشد که نه کوچک و نه بزرگ بلکه متوسط و اگر گاوی را آورده بودند کافی بود بی جهت بر خود تنگ گرفتند خدا هم بر آنان تنگ گرفت.یکبار دیگر گفتند: از پروردگارت بپرس: رنگ گاو چه جور باشد، با اینکه از نظر رنگ آزاد بودند، خدا دائره را بر آنان تنگ گرفت، و فرمود: زرد باشد، آنهم نه هر گاو زردی، بلکه زرد سیر، و آنهم نه هر رنگ سیر، بلکه رنگ سیری که بیننده را خوش آید، پس دائره گاو بر آنان تا این مقدار تنگ شد، و معلوم است که چنین گاوی در میان گاوها کمتر یافت میشود، و حال آنکه اگر از اول یک گاوی را بهر رنگ و هر جور آورده بودند کافی بود.باز باین مقدار هم اکتفا ننموده، با یک سئوال بیجای دیگر همان گاو زرد خوش رنگ را هم محدود کردند، و گفتند: از پروردگارت بپرس: خصوصیات این گاو را بیشتر بیان کند، که امر آن بر ما مشتبه شده است، و چون خود بر خویشتن تنگ گرفتند، خدا هم بر آنان تنگ گرفت، و باز دائره گاو زرد رنگ کذائی را تنگتر کرد، و فرمود: گاو زرد رنگی که هنوز برای کشت و زرع و آبکشی رام نشده، و رنگش یکدست است خالی در رنگ آن نباشد.گفتند: حالا حق مطلب را اداء کردی، و چون بجستجوی چنین گاوی برخاستند غیر از یک رأس نیافتند، آنهم از آن جوانی از بنی اسرائیل بود، و چون قیمت پرسیدند گفت: به پری پوستش از طلا، لاجرم نزد موسی آمدند، و جریان را گفتند: دستور داد باید بخرید، پس آن گاو را بان قیمت خریداری کردند، و آوردند.موسی (ع) دستور داد آنرا ذبح کردند، و دم آنرا بجسد مرد کشته زدند، وقتی اینکار را کردند، کشته زنده شد، و گفت: یا رسول الله مرا پسر عمویم کشته، نه آن کسانی که متهم بقتل من شدهاند.آنوقت قاتل را شناختند، و دیدند که بوسیله دم گاو زنده شد، بفرستاده خدا موسی (ع) گفتند : این گاو داستانی دارد، موسی پرسید: چه داستانی؟ گفتند: جوانی بود در بنی اسرائیل که خیلی بپدر و مادر خود احسان میکرد، روزی جنسی را خریده بود، آمد تا از خانه پول ببرد، ولی دید پدرش سر بر جامه او نهاده، و بخواب رفته، و کلید پولهایش هم زیر سر اوست، دلش نیامد پدر را بیدار کند، لذا از خیر آن معامله گذشت و چون پدر از خواب برخاست، جریانرا بپدر گفت، پدر او را احسنت گفت، و گاوی در عوض باو بخشید، که این بجای آن سودی که از تو فوت شد، و نتیجه سخت گیری بنی اسرائیل در امر گاو، این شد که گاو دارای اوصاف کذائی، منحصر در همین گاو شود، که این پدر بفرزند خود بخشید، و نتیجه این انحصار هم آن شد که سودی فراوان عاید آن فرزند شود، موسی گفت ببینید نتیجه احسان چه جور و تا چه اندازه به نیکوکار میرسد.شاید داستان گاو در بنی اسرائیل از آن قصههای تمام نشدنی است.حتماً گوساله یا گاو سامری را هم میشناسید.در قرآن بهانههای بنی اسرائیلی بروشنی آمده است و درسی برای ما اگر عبرت بگیریم!قبل از این آیات داستان بهانهجویی این قوم که ظاهراً موسی از آنها بسیار دلخور شده و از ایرادگیری آنها به تنگ آمده دیده میشود.و همه داستان برای مسلمانان بعنوان یادآوری بیان گشته است تا حواسشان جمع کرده و چنین بهانهجویی نکنند.ابتدا بنی اسرائیل که مائده آسمانی و غذایی کامل و بسیار مقوی و بهشتی از آسمان برایش نازل میشد برایشان سوژهای شد که بهانه جویی کنندگفتند به موسی از خدایت بخواه که برایمان پیاز و سیر و عدس و خیار و نباتات طبیعی و.... فرود آورد و ما بر یک غذا دیگر تحمل نمیکنیم!چون چنین شد پروردگار از آنها خواست که به قریه(بیتالمقدس) فرود آیند ولی از خدا بخواهند که آنها را ببخشد که خداوند توبه پذیر بزرگ است.و همینها بودند که باز به استهزاء کلمه را تبدیل کردند و بجای کلمه حطّه (طلب بخشش و عف و استغفار) حنطه(گندم) بکار بردند و خداوند آنها را مجزات کرد.میبینیم که این قوم در بدکرداری و بهانهتراشی تکتاز است و شاید هم میخواهد تا قیامت چنین باشد.. اما داستان این گاو که در اینجا به آن اشاره شد و درسهایی که لازم است از آن بگیریم.وقتی که آن قتل انجام گرفت و نتوانستند قاتل را شناسایی کنند از موسی خواستند که قاتل را از طریق وحی مشخص کند. و خداوند گفت که گاوی را ذبح کرده و گوشت آن به مرده زنند تا زنده گردد و قاتل خویش را مشخص کند حالا عمد و غیر عمدش را بگذاریم.( ببینید حجت خدا در همینجا مشخص است که قرار نیست بدون وسیله و رابطه و دلیل کاری را انجام دهد یک چیز (گاو) را اینجا مشخص میکند برای کشف جرم و جنایت، جوابی برای اهل وهابیت که توسل را کفر میدانند در حالی که توسل در شیعه در طول خداپرستی است نه در عرض پرستش و شرک . هزاران نمونه دیگر نیز میتوان نام برد که حجت آفرینش چنین است که در درگاهش بدون واسطه نرویم و....)اما نکته همینجاست که دستور روشن و مشخص بود که چه عملی باید انجام گیردولی کسی که بخواهد بهانه بگیرد که احتمالاً قاتل را هم میشناخته و بدین طریق میخواسته راهی برای فرار پیدا کند بهانه جویی را شروع میکند غافل از آنکه این کار او کمکی به او نخواهد کرد فقط برای خودش تنگناهی درست خواهد نمود.اگر هر گاوی در اینجا کشته میشد مسئله روشن میشداما ایرادهای بنی اسرائیلی شروع شد و کار دست بهانه گیران داد.پس از موسی خواستند که نوع گاو را مشخص کند پس ندا شد به موسی که گاوی باشد نه پیر نه جوان.پس بجای اطاعت امر باز بهانه گرفتند که از خدا بخواه که رنگش را نیز مشخص کند.پس موسی گفت خداوند میفرمایید رنگش زرینی باشد فرح بخش و خوشآیند.میبینید که افرادی که میخواهند عملی را انجام ندهند هی بهانه میگیرند و کسانی که در اطاعت امر خداوند خاشعاند امر را سهل انجام میدهند و نه بهانه میگیرند و نه کار را بر خود سخت مینمایند برعکس کسانی که میخواهند امری را اطاعت نکنند.خجالت هم خوب چیزی است باز از موسی خواستند که از خداوند بخواهد چگونگی گاو را کامل روشن کند پس خداوند فرمود که آن گاو نه آنقدر به کار رام باشد که زمین شخم زند و اب به کشتزار رساند و......آنقدر ادامه پیدا کرد این بهانه گیری که در عالم فقط یک گاو بیشتر با این مشخصات پیدا نشود این یعنی اینکه کار را بر خود سخت کردناگر در انجام اولین فرمان هزاران گاو برای کشتن و اطاعت امر موجود بود در بهانه اولی به هزار رسید و بهانههای بعدی آنرا به صد و ده و یک رساند.امام اگر بخواهیم ادامه این داستان را هم بشنویم و نتیجهای که من در ابتدا گفتم برسیم چنین است.در پی پیدا کردن آن گاو بسیار تجسس کردند و نیافتند و باز هم جستند و ندیدند و آنقدر گشتند تا بالاخره گاو مورد نظر پیدا شد و فهمیدند که جز این گاو دیگر گاوی نیست که چنین مشخصاتی که گفته شده داشته باشد حتی اگر بسیار بجویند چون چنان مشخصات آنرا گرفته بودند که راهی برایشان نمانده بوددر حالی که اگر بدون بهانه در اولین دستور خداوند هر حیوانی که نامش را گاو میگفتند ذبح میکردند خداوند هیچ بر آنان خرده نمیگرفت که چرا این گاو را کشتهاید و منظور من این نبود! این در ادامه آیات مشخص میشود که به پیامبر اسلام میگوید این قوم چنین هستند که دستورات و آیات قرآن را گرفته و به رای خود تفسیر میکنند و به تو نمیگروند پس داستان نشان می دهد که عمل بنی اسرائیل غلط بوده است و جزء بهانه گیری نبوده است.در هر حال خلاصه داستان چنین شد که وقتی از صاحب گاو خواستند که گاو را به آنها بفروشد مالک گاو هم پسری بود جوان و با ادب گفت که گاو را نمیفروشد خریداران چون دیگر گاوی برای خود نمیدیدند هی قیمت را بالا میبردند دست آخر با تواضع گفت که باید از پدرش بپرسد چون به سراغ پدر رفت و آمد گفت پدرش خواب است و خریدارند همه درها را زدند و نتیجه نگرفتند و تا پدر از خواب بیدار شد و پسر از او اجازه گرفت قیمت گاو با وزنش یکسان شده بود پس قوم ناچار پرداختند و گاو را خریدند.حجت خداوند چنین است که قبل از درخواست همه چیز طبیعی است ولی بعد از آنکه درخواست مشخص گردید دیگر قابل تبدیل نیست اگر چنین شود خداوند سخت مجازات خواهد کرد گردنکشان و بهانه گیران را.در قضیه شتر صالح هم همین اتفاق افتاد تا قبل از درخواست معجزه خداوند بر آن قوم دستوری نداده بود ولی بعد از انجام شدن معجزه خداوند بر قوم صالح ضیق گرفت که آب چشمه یک روز از آن شتر و یکروز از قومو وقتی شتر را کشتند عذاب هم بر آنها نازل شد.و قوم موسی هم وقتی که بهانه غذا گرفتند پس غذا بهشتی را از دست دادند و به بیتالمقدس وارد شدند ولی بجای توبه موسی را مسخره کردند و خداوند آنها را مجازات کرد.ظاهراً این اسرائیلیها با اسلافشان یکی هستند و در بهانه جویی میخواهند دست آنها را از پشت ببندند.ولی کور خواندهاند خودشان را به تنگنا میرسانند و راهی نیز برای برگشت نمیگذارندبه امید روزی که این قوم و هم کیشانشان و حامیانشان دچار عزاب الهی گردند و مردم مظلوم فلسطین از دستشان نجات یابد.همانطور که موسی چنین خواست. منبع:www.mahdieshgh.mihanblog.com
نوشته شده در يکشنبه 13 11 1387ساعت
1 بعد از ظهر توسط cleverM|
(0) نظر|